محمدرضا محمدرضا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

محمدرضا خورشید زندگی ما

من و ماشین سواری

مامانم هر روز صبح بلند می شه و منم حاضر میکنه تا با هم بریم سر کار. منم که خوابم میاد،ولی خوب راه رفتنی رو باید رفت.یه جایگاه ویژه هم دارم ،جام راحت و امنه خدا رو شکر. دست فرمونش هم چشم نخوره خوبه ،هوای من رو هم داره،یه کمی آرومتر از قبل میره .ولی خوب نقشه ها دارم  بزرگ شم و همیار پلیس بشم  بعد با دست باز ،مواظب رانندگی کردنش باشمو جریمه و این جور حرفا... این هم از عکسای همراهی من با مامانم چقدر این رانندگی کسل آور بخوابم بهتره مامانی اگه این دفعه خلاف بری جریمه ای حالا که مامان خوبی شدی میتونم با خیال راحت بخوابم ...
30 فروردين 1391

محمدرضا و خونه مامانجون

پسر گلم قسمت نشد تو مامانجون و آقاجونت رو ببینی اونا دو تا فرشته مهربون بودن که هر چی از محبتشون بگم کم گفتم.به خاطر این که توی خونه مامانجون عکس داشته باشی با هم رفتیم و چند تا عکس اونجا گرفتیم.   ...
27 فروردين 1391

محمدرضا و محل کار مامان

من پسر سحرخیزی هستم.از خودم تعریف نکنم زرنگ هم هستم آخه از نی نی ای میرم مدرسه تازه هر روز هم منو دفتر مدیر دبیرستان می خواد البته به خاطر بی انضباطی نیستا به خاطر اینه که مامانم دلش برام تند تند تنگ می شه.آخه مامانم مدیر دبیرستانه. اینم عکسم تو دفتر مامانم(مامانی خیلی دوست دارم) ...
27 فروردين 1391